نفس کشیدن

ساخت وبلاگ
باز شدند، غل و  زنجیر‌های کهنه‌ای که به دست و پا داشتم باز شدند و سبک شدند سبک‌تر از باد...حالا باز به راه برگشته‌ام و مسیر را طی می‌کنم...وقتی راه می‌روی و می‌روی و می‌روی و می‌روی، کوچک‌ترین ناهم‌واری و ناملایمتی، حتا درز جوراب نازکت هم، به چشمت می‌آید. همان هم باعث می‌شود درمانده و بی‌چاره شوی و پایت تاول بزند و طی مسیرت به تعویق بیفتد.وقتی نشسته باشی، یک قلوه سنگ هم که در کفشت جا خوش کرده باشد، انگار نه انگار.می‌خواهم بی‌خیال شوم و فقط بروم، اما نمی‌شود. مجبور می‌شوم بنشینم، سنگ‌ها را جدا کنم و کوچک‌ترین‌ها را هم بزرگ ببینم تا تاول نزند پای روحم.پای روحم زخمی است. نوشته شده توسط Aras در ساعت 17:38 | لینک  |  نفس کشیدن...ادامه مطلب
ما را در سایت نفس کشیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoroosh-e-aras بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 18:09

روزگار غریبی است نازنین! روزگار بی آبی دوردست...آبی دوردستما رنج می‌بریم از نداشتن آبی دوردستآبی دوردستی که اگر روزی در ذهنمان کم آوردیم از درکش، شدنی نباشد که ردش کنیم و بکوبیمش به دیوار و بگوییم چرت بود!آبی دوردستی که هر چقدر هم برایش شاخ و شانه بکشی بماند و محکم و استوار و غیر قابل دسترسی، لبخند بزند به جزع و فزع‌هایمان. که با سکوت له کننده اش بگوید: «ها؟ چه شد؟ همین بود همه‌ی توانت؟ برای چه داری شاخ و شانه می‌کشی!؟»بعد که خسته شدیم و جیغ و داد و هوار‌هایمان تمام شد، بیاید و دورمان را بگیرد و اشک‌هامان را پاک کند و بگوید، من درست می‌گفتم... حالا خودت را به من بسپار...و اغوایمان کند و با خودش ببرد... هر کجا که خواست...و فرهاد در پس زمینه می‌خواند: «همچون بنفشه‌ها می‌شد با خود ببرد هر کجا که خوااااست...»و من چقدر دلم می‌سوزد وقتی کسی را می‌بینم که آبی دوردستش ضعیف شده و راه نمی‌دهد بهش...انکارش می‌کند و می‌تواند خودش را به ندیدن بزند.یا به جای روبه‌رو شدن، در خیالش با تصورات خودش تغییرش می‌دهد...تغییر کردنی نیست... عزیز و جبار است. یعنی سفت است و بی چون و چرا... نوشته شده توسط Aras در ساعت 9:46 | لینک  |  نفس کشیدن...ادامه مطلب
ما را در سایت نفس کشیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoroosh-e-aras بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 18:09

سر داغ پونه، هنوز وقتی این داغ، از جنس بهت و دو دستگی و مرزبندی و خفگی و خفقان و خشم و نفرت نبود، آن وقتی که همگی یکصدا از تمام اعماق جانمان فقط می‌سوختیم! ( چه پارادوکسی! فقط می‌سوختیم!) توی یک گروه تلگرامی، درخواست فرستادم که برای دوست راهی جهان باقیم هر کسی هر تعداد جز از قرآن که می‌‌تواند تقبل کند. واکنش‌های عده‌ای، عاری از هر گونه هم‌دردی و هم‌دلی‌ای فقط «تنفر» بود از هر چیزی که حتا اسم قرآن داشته باشد. استدلال‌هایی مثل «خب شما که اعتقادی نداری می‌تونی ایگنور کنی و چرا تمسخر و چرا اینقدر بغض!؟» منتهی می‌شد به این جواب که : « مگه ما کارهایی که دوست داریم بکنیم رو «شماها» می‌ذارید بکنیم که ما آزاد باشیم که حالا در شرایطی که ما زورمون می‌رسه آروم بگیگیریم؟!»غم با بهت و بی‌مهری قاطی شده بود.«آزادی بیان آزادی بیان که سنگشو به سینه می‌زنید این بود؟؟»، تو ذهنم زنگ می‌زد.چند نفری هم بودند که چه توی گروه و چه توی خصوصی و چه حتا حضوری ازم دلجویی کردند ( که واقعن چیزی بود که لازم داشتم...) و دلم رو آروم. خدایشان جبران کند انشالله.گذشت و گذشت و گذشت...داغمون که سرد نمی‌شه و نشده اما...یک سال گذشت، هزار تا چرخ به این سیب وامانده‌ی عمر خورده و رفتگان رفته‌اند و آمدنی‌ها آمدند... دارم دوباره از منظر دیگری به قضیه نگاه می‌کنم.از منظری که باعث می‌شود حسودی کنم به کسانی که چنان بغضی نسبت به من ورزیدند... حسودی ام شد به شدت بغضشان. بغضی که نسبت به «هر چیزی» که از دیدگاهشان مانع رسیدنشان به دنیای ایده‌آل شده بود داشتند. «هر چیزی»هر چیزی حتا از جنس بردن نام و چند روزی تحمل چند پیام اضافه در گروهی که عادت داشتیم به هزاران پیام د نفس کشیدن...ادامه مطلب
ما را در سایت نفس کشیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoroosh-e-aras بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 18:09

نمی‌نشینم که گریه کنم.

اشک‌هایش نشستنی نیستند.

راه می‌روم، یک قطره اشک می‌چکد.

با دوستان می‌گویم و می‌خندم، اشک‌ها آنجا هستند. گوشه‌ای جا خوش کرده‌اند.

لباس‌هایم را می‌پوشم، یک قطره اشک.

بیرون می‌آیم. یک قطره‌ی دیگر.

در خیابان به سمت دانشگاه. اشک‌ها دانه دانه...

 

من به سوگش برخاسته‌ام.

 

نفس کشیدن...
ما را در سایت نفس کشیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoroosh-e-aras بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 29 بهمن 1398 ساعت: 22:56

 

حس می‌کنم خدا این آهنگ رو بعد این هفته‌ی سخت بهم جایزه داد...:)

که بتونم ادامه بدم...

مرسی خدا

پ.ن: این آهنگ رو سال‌ها بود داشتمش اما الآن برای اولین بار، دقیقن وقتی بهش نیاز داشتم پیداش کردم

پ.ن2: مخاطب خاص جان دیدی کلن نامرد نیستم؟ 

نوشته شده توسط Aras در ساعت 4:50 | لینک  | 
نفس کشیدن...
ما را در سایت نفس کشیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoroosh-e-aras بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 0:38

پنجشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۳


خوشبختی...
 

اینکه آدم‌هایی باشن که نگران کم شدن لبخندهات باشن...

smile

نوشته شده توسط Aras در ساعت 14:49 | لینک  | 
نفس کشیدن...
ما را در سایت نفس کشیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoroosh-e-aras بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 0:38

لحظه‌ی رسیدن به موقعیت «دیگه بسّه»،  یکی از مهمترین لحظات در زندگی هر فرد!

پ.ن: با تاکید بر تشدید روی سین

*: نقطه‌ی عطف جایی است که مشتق دوم علامتش عوض می‌شود.

نوشته شده توسط Aras در ساعت 20:27 | لینک  | 
نفس کشیدن...
ما را در سایت نفس کشیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoroosh-e-aras بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 0:38

  با لبخند دوست‌داشتنی‌اش گفت: «با اجازه» دلم گرفت از اینکه می‌خواستم ازش جدا بشم... اولش داشتم فکر می‌کردم باوجود بینی بزرگش چه چهره‌ی دل‌نشینی داره... «بازاره اینجا! مترو نیست!»  از اینکه باهام حرف زد قند توی دلم آب شد! و تمام مدتی که داشت راجع به فروشنده‌ها حرف می‌زد داشتم به طنین صداش فکر می‌کرد نفس کشیدن...ادامه مطلب
ما را در سایت نفس کشیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoroosh-e-aras بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 0:38

حق نداری خودت را از من بگیری...

تو مسئول گلت هستی

می فهمی؟!

کم دارمت بچه جان

کم دارمت.

نکن این کار را با خودت و با من و با دوستیمان...

دلم گرفته

بیا بازش کن.

نوشته شده توسط Aras در ساعت 1:38 | لینک  | 
نفس کشیدن...
ما را در سایت نفس کشیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoroosh-e-aras بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 0:38

با تشکر از http://colourco.de/  که ما را در اجرای طرح تغییر رنگ یاری رساند!

و با تشکر بیش‌تر از مامانم که این سایت رو به من معرفی کرد!

نوشته شده توسط Aras در ساعت 20:52 | لینک  | 
نفس کشیدن...
ما را در سایت نفس کشیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoroosh-e-aras بازدید : 87 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 0:38